سایت عاشقانه
دلنوشته های آرش آریایی
داستان کوتاه


یه داستان کوتاه تو ادامه مطلبه

پیشنهاد میکنم بخونینش 

قشنگه

 

توسط:BarBie

داستان کوتاه


مرد زنگ در را زد ! کسی جواب نداد . از در وارد خانه

شد و سلام کرد ولی کسی جوابش را نداد ،

همسر به او اعتنایی نکرد ، حتی دختر کوچکش هم به او

توجهی نکرد ، آرام رفت و روی مبل نسشت ،

صدای زنگ تلفن به صدا درآمد ، زن تلفن را برداشت

، صدایی از پشت خط گفت : متاسفانه

همسر شما چند ساعت پیش درسانحه ای جان خود را از دست داده است .

توسط:BarBie

مواضب آدمهایی که....


مواضب آدمهایی که به خاطر فراموش کردن یکى دیگه ،
 
 
بهتون نزدیک میشن باشین !
 
 
نه اینکه بد باشن ، نه …
 
 
شاید دوست داشتنى هم باشن ، فقط قابل اطمینان نیستن …
 

 

چرا نگاه میکنی...


 

 

من دیوانه نیستم فقط کمی تنهایم

 

همین

 

چرا نگاه میکنی

 

تنها ندیده ای

خدا


یه خانواده ی سه نفری بودن
یه دختر کوچولو بود با مادر و پدرش
بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل 
به دخترکوچولوی ما میده
بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .
دختر کوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه 
که اونو با داداش کوچولوش تنها بذارن. 
اما مامان و باباش می ترسیدن 
که دختر کوچولوشون حسودی کنه 
و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.
اصرارهای دختر کوچولو اونقدر زیاد شد که 
پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن 
اما در پشت ِ در اتاق مواظبش باشن.
دختر کوچولو که با برادرش تنها شد ... 
خم شد روی سرش و گفت : 
داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی
به من میگی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟
آخه من کم کم داره یادم میره ..........

 

توسط:BarBie

 

 


SEO Reports for asheqane.ir
تعداد صفحات 352 صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 352 صفحه بعد